عاشق این متن ام

ساخت وبلاگ
 

مردها که خسته مي شوند،
مثلِ ما زن ها،
نه لاکِ ناخنشان رنگ پریده مي شود،
نه رژِشان کمرنگ و بي روح،
نه لباس پوشیدنشان ساده وشلخته،
نه حالِ پریشانشان را با ظرف شستن مي شويند،
نه با آشپزی و پختنِ غذاهای جورواجور حَلّش مي کنند،
نه با نقّاشي،رَسمش مي کنند،
نه با حرف زدن با صمیمي ترین دوستشان سبک مي شود،
نه با تابيدنِ موهایشان دلتنگیشان را دَرهم گره میزنند و سَرش را کور مي كنند،
نه شب ها هندزفری میگذارند و با آهنگِ آشنايي ساعت ها گریه مي کنند،
میداني؛
مردها خیلي مظلومند،
خسته که مي شوند،
از همه جا که ميبُرند،
گریه نمیکنند،
داد نمي زنند،
بغضي خُفته راهِ گلویشان را ميبندد،
سکوت مي شود تمامِ کلامشان،
تمام ِدردشان را تويِ دلشان چال ميكنند،
گاهي هم رويِ كاغذ مياورند
و تنهایِشان را با فنجاني قهوه يِ تلخ تقسیم مي کنند،

دیگر نه ته ریش نمي گذارند و نه حوصله اصلاحِ صورتشان را دارند،
لبِ آستینشان را تا نمي زنند،
عطرِ تلخ و گرمِ همیشگیِشان سرد مي شود،
وسیله يِ حمل و نقلشان مي شود پاهایشان،
نه تاکسي،نه اتوبوس،نه مترو هيچكدام تسكين نمي دهند كلافگيِشان را،
دستِشان را در جیب میبَرند و
قدم پشتِ قدم،
تنها و بي مقصد،
هِي راه ميروند و سیگار دود مي کنند،
پُک پشتِ پُک،
همدمِشان مي شود همین سیگاري که گاه و بي گاه لب هایِشان را بوسه ميزند،
ولي وای به حالشان اگر سیگاری هم نباشند...
کلافگي امانِشان را ميبُرد...
عصبي مُدام دست لایِ موهایشان میبرند و پایِشان مثلِ پاندولِ ساعتِ ديواري تکان میخورد و زيرِ لب پوفي مي كنند... تمامِ دق و دلیِشان را سرِ بطريِ رویِ زمین خالي میکنند
هِي شوتش میکنند و قدم برميدارند،
با دیدنِ عاشق ُمعشوق هایِ تویِ خیابان که دست دَر دست هم قدم میزنند با شادی میخندد،تنها آهِ عمیقي میکشند و
گامشِان بلند تر مي شود تا زودتر صحنه را ترک کنند،
گاهي حوصله يِ چك كردنِ گوشيشان را هم ندارند،
ميداني مردها خسته كه بشوند،
حتي با عطرِ قرمه سبزی هایِ مادر هم آرام نميگیرند....

تاوان ...
ما را در سایت تاوان دنبال می کنید

برچسب : عاشق این متنم, نویسنده : imehdisantiagoe بازدید : 62 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 11:05